I LOVE U ?
عاشقانه

 ی سوپرایز دیگه .....

زندگی گل گلیه من ی میوه داده ...

یاشا پسلم فندق مامانشه ک تو راهه 

۲ماه دیگه میاد ..

 

+ سه شنبه 5 بهمن 1395 ساعت 16:11 توسط .....

سلام

بعد از یکسال بازگشت ب وبلاگم ب خودم میگم خوش امد 

اره من دیگه زهرا سابق نیستم عاشق دلباخته جنگجو شکست خورده افسرده نیستم 

بعد از ۶سال عاشقی و مبارزه دیوارمو چیندم ک فراموشش کنم ک کردم موفق شدم اون عشق خیالیو پوچو کنار گذاشتم عشق یکطرفه 

الان ی عشق دارم ی دوست داشتن دارم ک ۳ساله با نگاهاش امید میده ب زندگیم 

زندگیم با طراوت شده 

این عشق تبدیل ب ازدواج شد و الان یکساله زیر یک سقف باهمیم 

شاد زندگی رنگی رنگی 

میخوام وبلاگمو از نو کنم گل گلیش کنم 

چون زندگیم گل گلیه

+ سه شنبه 5 بهمن 1395 ساعت 15:50 توسط .....

اره از دیروز ک دیدمش بقض لعنتی ولم نمیکنه بعد یک سالو  نیم بازم خاطره های لعنتی نمیدونم دردمو بگم یا نگم اصلا میشه فهمیدش شماها درکم میکنید وقتی دیدمش تمام شیش سال خاطره با اون برام زنده شد اتگار تازه نفس شدن خاطره ها انگار میخوان منو با خودشون ببرن تو اون دنیا ,هه,اما من نمیخوام برم نمیتونم برم راهمو خودم دیوار چیدم ک نرم حالا کمکم کنید ک چیکار کنم دارم دق میکنم 

 

+ دو شنبه 18 آبان 1394 ساعت 9:52 توسط .....

تـــا تمـــاشـــاے تــــو راهــــے نمانـــــבـہ بوב…
 
 پنجــــرہ ڪـــم آورבم…
 
 ڪـــاش ایــלּ همـــہ בیـــوار نچیــــבـہ بـــوבی…

 

                            

+ یک شنبه 13 ارديبهشت 1394 ساعت 18:44 توسط .....

تو همه ی عشق و رویای

که داشتم  ازت نابود کردی

تو عشق و هستی منو

ب اتیش کشیدی قلب منو بردی

اما ن واسه خودت واسه تنهایات حالا من تنهای تنها با

تو چیکار کنم؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

 

+ پنج شنبه 1 خرداد 1393 ساعت 16:33 توسط .....

+ یک شنبه 21 ارديبهشت 1393 ساعت 21:17 توسط .....

+ شنبه 20 ارديبهشت 1393 ساعت 13:59 توسط .....

+ شنبه 20 ارديبهشت 1393 ساعت 12:44 توسط .....

 

وقتی خوشحالی قول نده

وقتی عصبی هستی جواب نده

وقتی ناراحتی تصمیم نگیر


+ چهار شنبه 27 فروردين 1393 ساعت 16:16 توسط .....

دوستــــ داشـتنــــ یعنی 

 

اونـی ــکـه

 

اگـهـــ صــد دفـعهـــ هـم نـاراحتـشـــ کـنیـــ ...

 


هــر بــار مــیگه :


اینــــ دفـعه‌ی آخــریهــــ کـه می‌بخــشمت !



و بـا اخــم مــیاد تـو بغــلتـــــــ ...!

+ دو شنبه 25 فروردين 1393 ساعت 19:58 توسط .....

 


 

 اگه به یــــــه نفر قول دادے باهــــــاش بمونے ...

 

دیگه حق ندارے چراغ امیــــــد دلشو خــــــاموش کنے ...

رو حرفــــــت باش و عاشقش بــــــاش...

مطمــــــئن باش دنیــــــاشو به پات میــــــریزه...

 

+ دو شنبه 25 فروردين 1393 ساعت 19:41 توسط .....

 

پاک ترین هوای دنیا ...
همان لحظه ای است ...
که دلهایمان هوای هم را میکند ... !!!

+ شنبه 23 فروردين 1393 ساعت 20:56 توسط .....

اگـــر هــیــچ وقــت بــعــد از هـــر لــبــخــنــدی


خـــدا رو شــُـکـــر نــمــیــکــنــی


حــَقــی نــــداری بــعـــد از


هـــر اشــکــی اون رو ســَرزنــِش کـــنـــی 
 
 

+ شنبه 23 فروردين 1393 ساعت 20:44 توسط .....

+ شنبه 23 فروردين 1393 ساعت 17:25 توسط .....

+ چهار شنبه 20 فروردين 1393 ساعت 16:53 توسط .....

+ چهار شنبه 20 فروردين 1393 ساعت 16:46 توسط .....

+ شنبه 16 فروردين 1393 ساعت 23:8 توسط .....

+ شنبه 16 فروردين 1393 ساعت 23:5 توسط .....

+ شنبه 16 فروردين 1393 ساعت 22:57 توسط .....

+ شنبه 16 فروردين 1393 ساعت 22:55 توسط .....

+ شنبه 16 فروردين 1393 ساعت 22:49 توسط .....

عشق واقعی هیچ وقت نمیمیره

این هوس است که کمتر و کمتر میشه واز بین میره

عشق خام وناقص میگه من دوست دارم چون بهت نیاز دارم

ولی عشق کامل و پخته میگه بهت نیاز دارم چون دوست دارم

سرنوشت تعیین میکنه که چه شخصی توزندگیت وارد بشه

اما قلب حکم میکنه که چه شخصی در قلبت بمونه.

+ جمعه 8 فروردين 1393 ساعت 14:43 توسط .....

کلمه دوستت دارم به 24 زبان زنده دنیا (با تصحیح)
************************************
۱- افغانی ………..صدقه تو شونوم!………….!Sadghe to shonom
2- انگلیسی ……………..آی لاو یو!……………………!I love you
3- ایتالیایی …………………تی آمو!……………………..!Ti amo
4- اسپانیایی …………….ته کیه رو !………………!Te quiero
5- آلمانی ………….ایش لیبه دیش!………………!Ich liebe dich
6- آلبانی ……………………..ته دوا!……………………....!Te dua
7- ترکی …………….سنی سویوروم!……………..!Seni seviyurom
8- پرتغالی ………………….یو ته آمو!………………….!Eu te amo
9- چینی ………………….وو آی نی!………………………!Wo ai ni
10- چکی …………………میلویی ته!…………………….!Miluji tě
11- روسی ………………یا تبیا لیوبلیو!………………!Я тебя люблю
12- ژاپنی ……………………آیشیتریو !………………………!Aishiteru
13- سویدی …………یا السکار دی!……………….!Jag älskar dig
14- صربستانی ……………….ولیم ته!……………………!Volim te
15- عربی …………………..انا بحیبک!……………….!Ana Behibbek
16- فارسی …………….دوست دارم!…………………..!Dooset daram
17- فرانسوی ……………….ژو تم!…………………….….!Je t 'aime
18- فیلیپینی ……………..ماهال کیتا!……………………..!Mahal kita
19- کره ای ……………..سارانگ هیو!…………………….!Sarang heyo
20- لهستانی ………………کوخام چیَن!……………………!Kocham Cię
21- مجارستانی ……………..سرتلک!…. ……………………..!Szeretlek
22- ویتنامی ……………….آن یه و ام!……………………..!An ye u em
23- یونانی …………………….شاگاپاو!………………………!Σ΄αγαπώ
24- هلندی................. ایک هاو فان یاو.................Ik hou van jou

+ جمعه 8 فروردين 1393 ساعت 14:27 توسط .....

این روزها



آب وهوای دلم آنقدر بارانی ست



که رخت های دلتنگیم را



فرصتی برای

 



خشک شدن نیست ...!

 

هوایت که به سرم می زند



دیگر در هیچ هوایی ،،،



نمی توانم
نفس بکشم !



عجب
نفس گیر است



هوایِ بی تو بودن ...!

+ جمعه 8 فروردين 1393 ساعت 11:50 توسط .....

 

یک روز، زنی با یک مجله در دست پیش شوهرش می‌آید و می‌گوید: " عزیزم، این مقاله فوق‌العاده است، یک فعالیتی را توضیح می‌دهد که هر دوی ما می‌توانیم برای بهتر کردن رابطه مان آن را انجام دهیم. موافقی امتحانش کنیم؟ "
همسرش می‌گوید، حتماً!
زن توضیح می‌دهد، این مقاله می‌گوید که یک روز هر کدام از ما یک لیست جداگانه از چیزهایی در مورد همدیگر که دوست داریم تغییر دهیم تهیه کنیم. چیزهایی که اذیتمان می‌کنند، اشکالات کوچک و از این قبیل، و بعد فردای آن روز این لیست را به همدیگر بدهیم، موافقی؟
شوهر لبخند زده می‌گوید: «موافقم!»
آن روز مرد کاغذی برداشته و در اتاق نشیمن نشست، زن به اتاق خواب رفت و همان کار را کرد.
روز بعد، سر میز صبحانه، زن گفت، «شروع کنیم؟ اشکالی ندارد اگر من اول شروع کنم؟»
مرد گفت: شروع کن.
زن سه ورق درآورد، لیست بلند بالایی بود، شروع به خواندن لیستش کرد. " عزیزم اصلاً دوست ندارم وقتی…" و همینطور لیست را که از کارهای کوچکی در مورد همسرش که او را اذیت می‌کرد تشکیل شده بود، ادامه داد.
مرد احساس کرد خنجری به قلبش وارد شده است. زن متوجه این قضیه شد و پرسید: " دوست داری ادامه بدم؟ "
مرد گفت: اشکالی ندارد، ادامه بده، می‌تونم تحمل کنم.
زن به خواندن ادامه داد.
آخر کار زن گفت: خوب تمام شد، حالا تو شروع کن.
مرد ورقی را از جیبش درآورد و گفت: دیروز از خودم پرسیدم دوست دارم چه تغییراتی در تو ایجاد کنم. هر چقدر فکر کردم، حتی یک چیز به ذهنم نرسید. بعد کاغذ که سفیدِ سفید بود را به همسرش نشان داد، بعد ادامه داد، چون به نظر من تو در نقص‌هایت کاملاً بی‌نقصی. من تو را آنطور که هستی قبول کرده‌ام، با همه نقاط مثبت و منفی که داری. من کل این مجموعه را دوست دارم. تو آدم فوق‌ العاده‌ای هستی و من واقعاً عاشقتم.

زن ناراحت شد، سه ورق کاغذ را در دستانش مچاله کرد و محکم خود را به آغوش همسرش انداخت.

.
.

نکته: انسان ها هیچکدام کامل نیستند! ما باید یکدیگر را آنگونه که هستیم
دوست بداریم، همراه با نواقص و نکات مثبتی که در ما وجود دارد.

+ یک شنبه 25 اسفند 1392 ساعت 19:35 توسط .....

اثبات دوست داشتن فقط حرف های عاشقانه نمی خواهد !
یک دل ساده می خواهد و یک دنیا مهربانی !
وقتی ثانیه های عمرت را خرج نگاه مهربانش کردی، خرج خنداندن و شاد کردن دلش...
آنوقت عاشقانه ها می شود شانه هایت !
همانجایی که حاضرست جان دهت، وقتی که سر می گذارد...

+ یک شنبه 25 اسفند 1392 ساعت 19:18 توسط .....

      

کودکی به مامانش گفت: من واسه تولدم دوچرخه می‌خوام...
بابی پسر خیلی شری بود و همیشه اذیت می کرد...
مامانش بهش گفت: آیا حقته که این دوچرخه رو واسه تولدت بگیریم؟
بابی گفت: آره.
مامانش بهش گفت: برو تو اتاق خودت و یه نامه برای خدا بنویس و ازش بخواه به خاطر کارای خوبی که انجام دادی بهت یه دوچرخه بده.
نامه شماره یک
سلام خدای عزیز
اسم من بابی هست. من یک پسر خیلی خوبی بودم و حالا ازت می خوام که یه دوچرخه بهم بدی.
"دوستدار تو - بابی"
بابی کمی فکر کرد و دید که این نامه چون دروغه، کارساز نیست و دوچرخه ای گیرش نمیاد. برای همین نامه رو پاره کرد.
نامه شماره دو
سلام خدا
اسم من بابیه و من همیشه سعی کردم که پسر خوبی باشم. لطفاً واسه تولدم یه دوچرخه بهم بده.
"بابی"
اما بابی یه کمی فکر کرد و دید که این نامه هم جواب نمیده، واسه همین پاره اش کرد.
نامه شماره سه
سلام خدا
اسم من بابی هست. درسته که من بچه خوبی نبودم ولی اگه واسه تولدم یه دوچرخه بهم بدی قول می دم که بچه خوبی باشم.
"بابی"
بابی کمی فکر کرد و با خودش گفت که شاید این نامه هم جواب نده، واسه همین پاره اش کرد. تو فکر فرو رفت، رفت به مامانش گفت که می خوام برم کلیسا...
مامانش دید که کلکش کار ساز بوده، بهش گفت خوب برو ولی قبل از شام خونه باش.
بابی رفت کلیسا، یه کمی نشست وقتی دید هیچ کسی اونجا نیست، پرید و مجسمه مریم مقدس رو دزدید و از کلیسا فرار کرد...!
بعدش مستقیم رفت تو اتاقش و نامه جدیدش رو نوشت.
نامه شماره چهار
سلام خدا !!

مامانت پیش منه! اگه می خواهیش، واسه تولدم یه دوچرخه بهم بده.
"بابی"

+ یک شنبه 25 اسفند 1392 ساعت 19:8 توسط .....

به نام خدا

سلام دوستان از شما ی خواهش دارم

ازتون یه امضا میخوام

لطفا به این سایت برید و ی امضا بکنید ب نیتشون 5تا صلوات بفرستیذ

تا زودتر به اغوش نگران خانوادشون برگردن

TPM.ir

من هم رفتم وبرای ازادیشون امضا دادم

+ جمعه 23 اسفند 1392 ساعت 12:52 توسط .....

+ جمعه 23 اسفند 1392 ساعت 12:20 توسط .....

 

دوست داشتن های پر حاشیه...!

رابطه های نا تمام ...

خاطره های همیشه حاضر!

دلهای همیشه گرفته و تنگ...

اشتباهاتی که نه امید جبرانشون هست نه امید تکرار نشدنشون

درد هایی که هرشب روح آدم رو به صلیب می کشن...

حرفهایی که هیچوقت به زبان نمیان

"دوستت دارم هایی" که توی تنهایی پرپر میشن

آهنگ هایی که بوی یک عشق رو به مشام احساس میرسونن

فرصت هایی که از دست میرن

و لحظه هایی که هرگز بر نمیگردن...

و نقطه ی پایانی که شاید سالهای سال چشمات بهش خیره بمونه...و دلی که فقط با یه چیز به تپش میافته...یه خاطره ی دور...یه حرف قشنگ...آرزوهایی که هیچوقت متبلور نشدند !

اونوقت تنها جاده است که میره....تو هم باید بری! یه چیزهایی رو جا میزاری...دلت..احساست و قسمتی از روحت رو..و شاید از اون لحظه به بعد برای همیشه ناتمام بمونی..مثل همه ی حرفهایی که نشد بزنی...!

نویسنده راست میگفت..تو همین گونه که هستی آفریده شده ایی.

+ دو شنبه 14 بهمن 1392 ساعت 21:29 توسط .....


پـس از کلـی دردسـر با پسـر مـورد علاقـه ام ازدواج کـردم .
 ما همدیگـر رو به حد مـرگ دوست داشـتیم ،
 سالای اول زندگـیمون خیلی خـوب بود ، امـا چند سال که گذشت کمبود...
بچه رو به وضوح حـس می کردیم ، میدونستیم بچـه دار نمی شیم ولـی نمی دونستیم که مشکـل از کدوم یکی از ماست.
اویل نمی خواستیم بدونیم و با خودمون می گفتیم که عشقمون واسـه یه زندگـی رویایـی کافیـه ، بچـه می خوایم چی کار ؟ اما در واقـع با این حرفـا خودمونو گول می زدیم. هم من و هم اون هر دو عاشق بچه بودیم، تا اینکه یه روز علی نشست رو به رومو گفت :
– اگه مشکل از من باشه تو چی کار می کنی ؟
به سوالش فکر نکردم تا مبادا با خودش فکر کنه که دوسش ندارم و خیلی سریع جواب دادم :
– من حاضرم به خاطر تو روی همه چی یه خط سیاه بکشم
علی که انگار خیالش راحت شده بود یه نفس راحت کشید و از سر میز بلند شد ، که منم گفتم :
– تو چی ؟
گفت :
- من ؟
گفتم :
– آره ، اگه مشکل از من باشه تو چی کار می کنی ؟
زل زد به چشمام و گفت :
– تو به عشق من شک داری ؟
فرصت جواب نداد و دوباره گفت :
– من وجود تو رو با هیچی عوض نمی کنم
با لبخنـدی کـه روی صـورتم نمایـان شد خیالـش راحـت شد کـه من مطمئـن شدم اون هنوزم منو دوس داره ، گفتم :
– پس اگه اینطوره فردا میریم آزمایشگاه
گفت :
– موافقم ، فردا میریم
تمـام روز دلـم مثل سیر و سرکه می جـوشید و بارها از خـودم این سوال رو می پرسیدم که :
– اگه واقعا عیب از من باشه چی ؟
اما فوراً به خودم جواب می دادم که :
– عیب از هر کدوممون که باشه چه اهمیتی داره، مهم اینه که ما همدیگر رو دوست داریم و نبود بچه چیزی از عشقمون کم نمی کنه ولی هر طوری که بود سعی کردم سر خودمو با کار گرم کنـم تا دیگه فرصـت فکر کردن به این حرفا رو نداشته باشم .
طبق قرارمون صبح رفتیم آزمایشگاه، هم من هم اون هر دو آزمایش دادیم و بهمون گفتن جواب تا یک هفته دیگه حاضره. یـک هفته واسمون قد صد سال طـول کشید، اضطرابو می شد خیلی واضـح تو چهره هردومون دید، اما با این حال به همدیگه اطمینـان می دادیـم که جواب آزمایـش واسه هیچ کدوممـون مهم نیست.
بالاخره روز موعود رسید و علی مثـل همیشه رفت سر کار و مـن خـودم بایـد جواب آزمایش رو می گرفتم.
دستام مثل بید می لرزید، داخل آزمایشگاه شدم و جواب آزمایش رو گرفتم…
علی که از سر کار اومد خسته بود، اما کنجکاو و مضطرب ازم پرسید :
– جوابو گرفتی ؟
که منـم زدم زیـر گریـه ، فهمید کـه مشکـل از منـه ، امـا نمی دونم کـه تغییـر چهره اش از ناراحتی بود یا از خوشحالی…
روزا از پـی هـم می گذشتن و علی روز به روز نسبـت به من سردتر و سردتر می شد، تا اینکـه یه روز که دیگه صبـرم از این رفتاراش لبریـز شده بود بهـش گفتم :
– علی تو چتـه ؟ چرا این جوری می کنی ؟ چرا اینقدر با من سرد شدی و بهم اهمیت نمیدی ؟
اونم عقده ی دلش رو خالی کرد و گفت:
– من بچه دوس دارم مهناز ، مگه گناهم چیه؟ من نمی تونم یه عمر بدون بچه تو این خونه سر کنم
دهنـم خشک شده بـود ، چشـام پر از اشک ، از این همه بـی وفـایی و عشق سست و بی پایه دلم به درد اومد، گفتم :
– اما تو خودت گفتی همه جوره منو دوست داری، گفتی حاضری بخاطـرم قید بچه رو بزنی ، پس چی شد ؟
گفت :
– آره گفتم ، اما اشتباه کردم ، الآن می بینم نمی تونم ، نمی کشم، بدون بچه خیلی به من سخت میگذره نخواستـم بحث رو ادامه بدم، فقط یه جـای خلـوت می خواستم تا یه دل سیر گریه کنم واسه همین با ناراحتی رفتم توی اتاق.
چند روزی از این ماجرا گذشـت و من و علی دیگـه با هم حرفی نزدیم تا اینکه یه روز علی احضاریه اُورد برام و گفت :
– میخوام طلاقت بدم و زن بگیرم بنابراین از فـردا تو واسه خودت و منم واسه خودم…
دلـم بدجـوری شکست ، نمی تونستـم باور کنم کسی که یه عمـر بـه حرفای قشنگـش دلخـوش کـرده بـودم حـالا به همه چی پشت پـا زده . دیگـه طاقـت نیاوردم و چمدونمو بستمـو لباسامو پوشیـدم ، جواب آزمایش هنوز توی جیب مانتـوم بود ، درش اُوردم و یه نامـه نوشتـم و گذاشتـم روش و هـر دو رو کنـار گلدون گذاشتم و احضاریه رو برداشتم و از خونه زدم بیرون .
توی نامه نوشته بودم :
“علی جان…سلام…
امیدوارم پای حرفت ایستاده باشی و منو طلاق بدی، چون اگه این کارو نکنی خودم ازت جـدا می شم… می دونی که می تونم ، دادگـاه ایـن حق رو به من میده که از مردی که مشکل داره و نمی تونه بچه دار بشه جدا بشم… 
وقتی جواب آزمایش رو گرفتم و دیدم که عیب از توئه اون قدر برام بی اهمیت بود که حاضر بودم برگه رو همون جا پاره کنم…
اما نمی دونم چرا خواستم یه بار دیگه عشقت به من ثابت بشه…ولی نشد…
توی این آزمون رد شدی علی
توی دادگاه منتظرتم…
امضاء…مهناز “

+ یک شنبه 13 بهمن 1392 ساعت 22:13 توسط .....

دلم هوایی ات شده است.


همان هوایی که هیچ وقت در واقعیت به مشامم نرسید.


خسته ام از نبودن هایت…..از مجازی بودن هایت.


خسته ام از ندیدن هایت……جز قاب عکسی دیدن هایت..

+ یک شنبه 13 بهمن 1392 ساعت 21:40 توسط .....

+ یک شنبه 13 بهمن 1392 ساعت 21:33 توسط .....

زمیـــن قانـون عجیبی دارد...


هــفت میلیـــارد آدم...


و فقـط بـا یکی از آنهــا


احساس تنهـایی نمی کنی


و خدا نکـــنه کـه آن یـک نفـــر


تنهایت بگــــذارد،


آن وقت حتی با خودت هـــم


غریبـه می شوی...



 

 

+ چهار شنبه 2 بهمن 1392 ساعت 17:44 توسط .....


همانقدر که زن را بايد فهميد

مرد را هم بايد درک کرد

همانقدر که زن بودن مي خواهد

مرد هم اطمينان مي خواهد

همانقدر که بايد قربان صدقه ي رويِ ماهِ بي آرايشِ زن رفت

بايد فدايِ خستگي هايِ مرد هم شد

همانقدر که بايد بي حوصلگي هايِ زن را طاقت آورد

کلافگي هايِ مرد را بايد فهميد

اين

- من -

را زمين بگذار !

- ما -

که شدي

 

ديگر زن بودن و مرد بودن نيست که نمايان است

اين - ما - معنا دارد

اينکه تا کجا زنانگي هايت را به پايِ مردت بريزي

اينکه تا چه حد مردانه بانويِ خانه ات را بپرستي

همانقدر که پشتِ فريادها و بغض هايِ يک زن دلتنگي نمايان است

پشتِ سکوت و بي تفاوتيِ مرد هم بي تابي نمايان

تمامِ کاسه کوزه ها را به پايِ اخمِ مردت نشکن دخترک

مردها گاهي اخمشان هزار معنا دارد غير از آنچه که در خيالِ تو مي گذرد

مردِ قصه؛ مردانه پايِ بهانه هايش به ايست

ما زن ها وقتي تمامِ خود را در يک چهار ديواري

با تو تقسيم مي کنيم

دنيا را هم که بيآورند بگذارند جلويِ چشممان

تنها تو را مي بينيم

تنها تو را مي خواهيم

همانقدر که زن بايد باشد

مرد هم بايد باشد

اينجا من نيست؛ تو نيست

همه اش

مي شود

مــــــــــــــــــــا
.
انسي نوشت

 

 

+ دو شنبه 23 دی 1392 ساعت 11:3 توسط .....

تا دیدار تو

یک شیشه فاصله است و من

مثل ماهی

میانِ تُنگ

و تُنگ

میان دریا.

آه، اگر بشکند این دیوار شیشه‌ای!

 

+ شنبه 21 دی 1392 ساعت 22:22 توسط .....

بابا نظر بدید دیگه دلمون خوش باشه

+ پنج شنبه 19 دی 1392 ساعت 13:51 توسط .....

 

زنده میشوم در حصار تنگ آغوشت

استشمامت میکنم...

نگه ات میدارم در لحظه لحظه فلش های ذهنم

اینبار میخواهم عکاسی کنم

نه از لبخندت

فقط از گرمای چشمانت

+ پنج شنبه 19 دی 1392 ساعت 13:28 توسط .....

یه وقتایی میرسه

که نه یادش آرومت میکنه...

نه عکسش...

فقط باید خودش باشه و

آغوشش !!!

+ چهار شنبه 18 دی 1392 ساعت 19:21 توسط .....


  صِدایِ گــآم هآیِ تـُــ♥ـــو ضَرَبــآنِ زِندِگـیِ مَن اَست

بـآمِن رآه بیآ

بآ تُــ♥ــو تِشنِــه یِ زِندِه بودَنَـم...

+ یک شنبه 15 دی 1392 ساعت 11:8 توسط .....